-
!
جمعه 18 تیرماه سال 1389 20:22
امروز فقط یه روزی بود که باید میگذشت...... یه روز ساده...... نه خوب ...... نه بد..... یه جورایی خنثی بود..... دوباره دوران زندگی خفاشگونه شروع شد... شبا تا نزدیکای صبح بیدار و روزا تا نزدیک ظهر خواب......! چه تو قصه چه حقیقت...یکی بود یکی نبوده... غصه ی تلخ جدایی...کار دنیای حسوده...آخر حکایت عشق...نرسید کلاغ به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 22:41
از وقتی که این سی دی ایروبیک رو از اینترنت سفارش دادم و به دستم رسیده دارم هر روز همراه باهاش ورزش می کنم،الان کاملا موافقم با اونایی که می گن ورزش آدمو شاد می کنه. صب با تاکسی رفته بودم خرید.راننده تاکسی از وقتی سوار ماشینش شدم تا وقتی به مقصدم رسیدم یکبند حرف زد. گوش هام هنوز هم خسته اند. امروز یه روز خسته کننده...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 00:35
اون منم که عاشقونه شعر چشماتو میگفتم... هنوزم خیس میشه چشمام وقتی یاد تو می افتم... هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره... هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 21:54
در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک یک نفر از صخره های کوه بالا رفت و به ناخن های خون آلود روی سنگی کند نقشی را و از آن پس ندیدش هیچ کس دیگر شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید و روی صخره ها خشکید از میان برده است طوفان نقش هایی را که به جا ماند از کف پایش گر نشان از هر...
-
خونه تکونی..
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 20:07
خونه تقریبا مرتبه.... فقط مونده بود اتاق من...... اون هم امروز افتادم به جونش و جمع و جور شده... دلم می خواد کاغذ دیواری کنم دیوارمو...... قبل از عید فرصت نیست....شاید بعدش کردم..... حس نوشتنم نمیاد......نمیدونم چرا...... ایشالا فردا میام یه آپ قشنگ واستون می کنم:) دوستون دارم......
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 اسفندماه سال 1388 00:37
دلم می خواد اینجا همینطور دنج بمونه......من توی وبلاگای زیادی خاطراتمو نوشتم......توی هیچکدومشون راحت نبودم......اینجا رو انتخاب کردم.....چون دلم می خواست از اول شروع کنم....توی یه جای جدید.....با دوستای جدید..... دوستون دارم.....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 22:13
من ازین دنیا چی میخوام... دوتا صندلی چوبی، که منو تورو بشونه واسه ی گفتن خوبی من ازین دنیا چی میخوام... یه وجب زمین خالی، همونقدر که یک اتاقک بشه خونه ی خیالی من ازین دنیا چی میخوام... یه جعبه مداد رنگی، میکشم رو تنه دنیا رنگ خوبی و قشنگی
-
شروع...
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 22:09
یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین می رسد و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار می کند و می شود از آنجا خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کرد یک پنجره برای من کافیست